تفریحی و سرگرمی

تفریحی و سرگرمی ،تفریحی و سرگرمی ،تفریحی و سرگرمی ،تفریحی و سرگرمی

تفریحی و سرگرمی

تفریحی و سرگرمی ،تفریحی و سرگرمی ،تفریحی و سرگرمی ،تفریحی و سرگرمی

 

essay-want-to-read-about-you-and-i-want-to-know

می دانی فرق من با تو چیست؟می دانی چرا حالا من اینجا ایستاده ام و تو آن دور ها؟ فقط همین که تو می خواستی بخوانی و من میخواستم بدانم.به خاطر داری آن هنگام را که تو با شوق،کتاب های جلد شده ات را با خود تا مدرسه به همراه بردی و پشت نیمکت چوبی نشستی و من که آن روز پشت پنجره با سر و صورت خاکی ایستاده بودم و با گوش هایم کلمه به کلمه ی حرف های معلمت را از دهانش می دزدیدم تو پشت نیمکت میخواستی بخوانی و من پشت پنجره میخواستم بدانم.

آن هنگام که تو تنها نوشتی بابا آب داد،تو تنها خواستی بخوانی بابا آب داد اما من می خواستم بدانم چرا بابای تو آب داد و بابای من جان داد.

تو تنها خواستی بخوانی “ژاله قندان ها را پر کرد” اما من می خواستم بدانم فرق ژاله را با خواهر خودم که چرا ژاله قندان را پر کرد ولی صدای خواهر من که تمنا می کرد:”از گل های من بخرید”،خیابان را پر کرد.

و من تا امروز می خواهم بدانم.تو حالا خوب می توانی با صدای بلند بخوانی ولی سوال های من هنوز به اخر نرسیده.شاید فرق من با تو این بود.خواندن تو مرزی داشت و مرز هم توقفی داشت اما دانستن من مرزی آزاد بود؛دنیایی بی انتها بود؛دشتی بی پایان بود.و تا امروز که می رود تا به پایان برسد بله به پایان می رسد اما دنیای دانستن من هرگز به پایان نمی رسد و بهتر است بگویم که کلاغ قصه های من هرگز به خانه نمی رسد!

essay-want-to-read-about-you-and-i-want-to-know

داستان بهلول :هارون و صیاد

آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنجبودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد . در آن حال صیادی زمین ادبرا بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .

هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هاروناعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیادی زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری وکشوری انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادی همنبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندک مدتی تهی خواهد شد .

هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما اینماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پس ند مانیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به اوگفت : ماهی نر است یا ماده ؟

صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیادپولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمینافتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت :

این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیادبدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد و

گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهتپول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچهروی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .

خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارونگفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرفآن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .

منبع : http://mehrmihan.ir/essay-want-to-read-about-you-and-i-want-to-know/

 


مطالب جالب دیگر

  • ۹۶/۰۱/۰۸
  • sanaz ffmm