خلاصه قسمت آخر سریال فریحا
سریال فریحا از شبکه ی محبوب ترکیه (Show TV) پخش می شد.به محض اطلاع یافتن از قسمت آخر سریال فریحا در همین پست گذاشته خواهد شد.پس آدرس این صفحه را ذخیره کنید.
و اما قسمت آخر سریال فریحا:
امیر از بودن با اجه پشیمون میشه. ولی بازم نمیتونه پیش فریحا برگرده. به خاطر همین میره پیش فریحا تا ازش برای همیشه خداحافظی کنه…. ولی فریحا میگه که هنوز دوستش داره و با هم آشتی میکنن.
۱۰ روز بعد یه عروسی توی پارک جلوی خونه ی فریحا اینا میگیرن و هانده و کورای شاهد عقدشون هستن…
میگن فریحا کشته میشه ولی نمیدونم چه جوری…
فریحا و زهرا روز عروسی به دست خلیل کشته میشن.و امیر تو غم از دست دادن معشوقش دیگه مثل دیوونه ها شده،تنها کاری که میکنه رفتن سر خاک فریحا و عزاداری برای اونه.امیر تنها یادگاری زهرا و فریحا که اون گوشواره ها هستن رو انداخته توی دستبندش و همیشه به دستش هست که اون گوشواره به جونش بسته هستش.همه از دیدن حال امیر رنج میبرن،اما امیر از همه دور شده و تو یه خونه خرابه ای زندگی زندگی میکنه و نه با کسی حرف میزنه و نه میزاره کسی به دیدنش بره.کار هر روزش این شده که دعوا کنه تا شاید بین یکی از این دعوا کشته بشه و به عشقش برسه.دیگه شده مثل یه آدم فقیر و به مردمی که احتیاج به کمک دارن کمک میکنه.رضا هم میره و عمر رو که دیگه بزرگ شده رو از شهرستان بیاره.و وقتی میبینه خواهر شیری فریحا،زلال تو دانشگاه قبول شده اونو هم با خودش میاره.زلال هم مثل جانسو از طریق عکس مجله ها عاشق امیر شده و همه عکسهای امیر رو جمع کرده و مهمترین هدفش از رفتن به استانبول بدست آوردنامیر هست.امیر بخاطر دعواهایی که میکنه بیشتر روزها تو بازداشت هست و بدون خوردن چیزی یا جرف زدن با کسی فقط منتظر مرگش هست.وقتی هم که از بازداشتگاه میاد بیرون اولین جایی که میره سرخاک فریحا هست.میره میشینه و ساعتها اشک میریزه.توی کلانتری دختری هست بنام جان.که متعجب از این حالتهای امیر هستش.یه روز که تو یه خونه آتیش سوزی میشه یه بچه اون تو هست که امیر میره و بچه رو از آتیش میاره بیرون ولی خودش اون تو میمونه،جان وقتی از اونجا رد میشه امیر رو میبینه و نجاتش میده.امیر هم شاکی از دست جان که چرا نمیزاره به درد خودش بمیره.یه روز هم چند نفر میریزن سر امیر و کتکش میزنن که اونجا هم جان امیر رو نجات میده و میبرتش خونه و یه کم بهش میرسه.جان دختر دوست پدر یاووز هست،و بابای یاووز وقت مرگش جان رو به دست یاووز میسپاره،اما جان دل خوشی از یاووز نداره.و یاووز هم وقتی امیر رو چند بار کنار جان میبینه پا پیه اونا میشهو جان دختری هست محکم که هیچ وقت جلوی یاووز کم نیاوردو از تمام کارهای یاووز خبر داره..کلثوم معلم شده و افسردگی حاد گرفته.کورای هم همش برای کان پرستار میگیره اما خدیجه همهپرستارها رو فراری میده تا خودش به بچه برسه.صنم این بار هم با یاووز رابطه داره و پیش یاووز هستش و ازش استفاده میکنه،اما همچنان چشمش دنبال مال و اموال جانسو هست و با استفاده از یه نفر میخواد همه اموال جانسو رو از چنگش در بیاره.زلال میاد استانبول وقتی میرن خونه اتاق فریحا رو به اون میدن ولی این دختر به حدی زیرک و مرموز هست که خدا میدونه و فقط سحر پی به زیرکی این میبره و بهش رو نمیده.با تنفر تمام به وسایل فریحا دست میزنه و نگاه میکنه.و داره تمام عقل و فکرش رو جمع میکنه تا راهی برای بدست آوردن امیر پیدا کنه. رضا هم میخواد هر کاری رو که در حق فریحا انجام نداده در حق زلال انجام بده(دختر بیچاره رو به کشتن داد و زندگیش رو نابود کرد تازه یادش افتاده)عمر هم یه کینه بزرگ نسبت به امیر و خانوادش داره چون امیر رو باعث مردن مادرش و خواهرش میدونه و میخواد از امیر و خانوادش انتقام بگیره.به روز ایسون میره پیش کورای تا باهاش در مورد امیر حرف بزنه،میگه:امیر دیگه از انسانیت در اومده،فقط زندس اما مثل مرده زندگی میکنه،مگه میشه اینجوری هم عزاداری کرد،هر لحظه منتظر یه خبر بد از طرف امیرم.کورای:امیرزندگی نمیکنه،امیر داره مرگ رو صدا میزنه چون مرگ برای اون به معنی رسیدن به فریحاست.ایسون:فریحا زندگی امیر بود و امیر زندگیش رو از دست داد.یه روز امیر میره جلو در آپارتمان و زل میزنه به خونه ای که یه روز با عشقش اون خونه رو لونه خودشون کرده بودن.و بعد میره تو پارک و به جایی که عشقش رو بدست آورد و از دست داد زل میزنه،و با حسرت فقط گوشواره فریحا رو لمس میکنه. ایسون و جان میرن خونه امیر تا اونو ببینن.امیر خونه نیست و سرخاکه وقتی میاد از دیدن اونا عصبانی میشه و میگه از اینجا برین بیرون.ایسون که میخواد یه کم حرف بزنه امیر فقط بهش میگه برو بیرون.جان:داداش دلم برات خیلی تنگ شده.امیر:میشه از خونم برین بیرون.ایسون:جان برادرت حق داره ما اشتباه کردیم اومدیم اینجا.جان عصبانی میشه و میگه:نه مامان ما اشتباه نکردیم.ببین این پسر توست،نه نیست،این برادر منم نیست،دیگه هیچ وقت برنمیگرده پیش ما.ایسون هر چقد میخواد جان رو ساکت کنه نمیتونه.و جان داد میزنه و میگه داداش دیگه فریحا مرد دیگه فریحایی وجود نداره.این حرف مثل خنجری به قلب امیر هست. امیر میگه:از این به بعد من نه مادر و نه برادریدارم حالا هم از اینجا برین بیرون.من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. زلال یه روز که میره سر خاک میبینه امیر اونجاست.و با یه حیله ای پاش رو زخمی میکنه و امیر تا میبینه میره بهش کمک کنه.زلال طوری رفتار میکنه که انگار اصلا امیر رو نمیشناسه و میگه که نمیتونه راه بره و اینجارم نمیشناسه.بخاطر همین امیر مجبور میشه تا زلال رو ببره.وقتی میرسه جلو آپارتمان امیر شوکه میشه و فقط به بالا و خونه خودش و فریحا نگاه میکنه.امیر از وقتی فریحا مرده پاش رو تو اون خونه نزاشته. و زلال اونجا خودش رو معرفی میکنه که خواهر فریحاست.حال امیر هم فقط با شنیدن اسم فریحا داغونتر میشه.زلال میره خونه و اصلا نمیگه که امیر رو دیده.امیر هم میره پارک و به جایی که عشقشون از اونجا شروع شد و همونجا هم تموم شد زل میزنه و اشکی هست که از چشم امیر میریزه.سحر هم وقتی امیر رو میبینه به کورای خبر میده.کورای هم زود میاد امیر میخواد فرار کنه،و کورای هر چی میخواد مانع رفتن امیر بشه نمیتونه و امیر میره.امیر حتی با کورای هم قطع رابطه کرده.سحر هر چی که در مورد امیر و فریحا میدونه رو به زلال میگه و میگه که فریحا با دروغ هایی